کلبــه ایـــ با رنگــــ دوستیــــ
حــرف دل

سلام سلام صدتا سلام

خوبين بچه ها؟ چه خبرا؟

امروز اومدم با تست هوش

واااااااااااااااي اين تست هوش چي ميتونه باشه؟!!!!!!!

هركي حدس بزنه از طرف من يك هديه داره البته واقعا چيز بي ارزشيه ولي فقط مي خوام بدونين كه

چقــــــــــــدر دوستون دارم

يك لحظه همين جا وايسين ! (ايست)

فكر نكنين كه قراره ماشين برنده بشينـــــا بلكه هديه يك آپارتمان لوكسه

خب از شوخي بگذريم كه تا نگفتين 70 درصده شوخيا جديه هااااااااا

بهتره بريم واسه طـــــرح سوال :

دو ماه ديگه قراره يك تغيير و تحولي تو زندگيم ايجاد بشه . تغيير و تحول كه نميشه گفت ولي يك تجربه ي

بزرگي محسوب ميشه!

مي تونين حدس بزنين كه چي ميتونه باشه؟؟؟!!!

بچه هايي كه از طريق ايميل باهاشون در ارتباطم بايد بگم كه جواب از طريق ايميل جزء هديه قرار نميگيره.

فقط تو قسمت نظرات

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |

سلام بچه ها ! خوبين انشاالله؟

خب با يك شعر ديگه چطورين؟ به قول يك از بچه ها وقتي به يك چيزي پيله مي كني ول كن ماجرا نيستي ،

حالا منم چند روزي كه يكم درگير خودم بودم فقط با شعر ميومدم پيشتون .

از اين به بعد سعي مي كنم ديگه با روحيه اي شاد به خدمت برسم !

ميخواستم همين جا از همه ي دوستان خوبم يك تشكر داغه داغ بكنم . چه از دوستاي دانشگاهيم : امير جان

خودم ، علي آقاي گل ، محسن ، سعيد ، پويا و بقيه ي بچه هاي گل كلاس....

و همچنين از دوستاي گل خودم كه با نظرات قشنگتون آب سردي بودين به اين دل سوزان ما (اين جمله يك دفه

به ذهنم رسيد)!

رهــــا (دوستي كه از گريه متنفره و هيچ وقت با روحيه اي كسل كننده به وبش نرين ها)

زهـــرا (فقط در يك جمله ميتونم بگم خيلي خوبي ولي وب من خوشگل تره)

هالـــه ( كه با جملات كتابيش و صد البته شيرين و دوست داشتنيش ما رو خجالت زده كردو رفت)

يلــــدا ( يعني تركوندي ، ولي وبت داره منفجر ميشه از بس كه حجمش بالاي)

و بقيه دوستاني كه از طريق ايميل باهاشون در ارتباطم چه از واسم نظر خصوصي ميذارن !

از همتون ممنونم...

بعد از اين سخنراني بريم سراغ شعرمون كه داره از دهن ميفته ديگه ....

تو باراني

و من گنجشك كوچكي

در پناه درختها

هميشه همينطور بوده

كسي كه در پناه درختها ايستاده

دو بار خيس مي شود !

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |

امشب

شعري در من است

كه متولد نمي شود.

بايد در اتاق را باز كنم

صدايي مي گويد

ماه پشتِ در ايستاده

با شعري در نگاه ،

اناري در دست ،

و آواز ستاره اي در گلو !

 

مي بخشيد بچه ها كه يكم پست هاي غمگين ميذارم آخه دلم خيلـــــــ ـــــــي گرفته...

شما به بزرگي خودتون ببخشيد !

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |

 

بوي دلتنگــــ ـــي مي دهم .

حتا بهار هم

پيله ي تنهايي اَم را

به روي پروانه هاش

                       نمي گشايد .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |

ديدن ادامه مطلب خالــــ ــــي از لطف نيس دوستان... 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |

نام کتاب: رمان خواستگاری یا انتخاب
نویسنده: م. مودب پور
تعداد صفحات : 88
فرمت کتاب 
: pdf
زبان کتاب: فارسی

توضیحات:
یک رمان بسیار زیبا و جالب درمورد خواستگاری که قسمتی از متن آن را در زیر می بینید:

"فریبا و شهـــره واستادن و منتظــرن که مترو بیاد. در ضــمن دارن با همدیگه صحبت می‌کنن. تو مترو یه عده خانم و  آقـا هم هستن. البته بیشتر خانم‌ها هستن. " فریبا: یه دختر، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش توی یه مغازه  و براش مشتری بیاد و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونش!
مریم: من که از این جرأت آ ندارم به بابا بگم من می‌خوام برم خواستگاری!
فریبــا: پس حق انتخاب مــا چی می‌شــه؟! یعنی ما محکومیم کــه همیشــــه انتخاب بشیم؟ حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!
مریم: آخه چه جوری می‌شه؟! یعنی اگــه ما دو تا این رســـم و عوض کنیم، دیگـــه از این به بعد جـــای اینکه پسرا بیان خواستگاریه دخترا ، دخترا می‌رن خواستگاری پسرا؟!
"تو همین موقع فریبا متوجه صحبت دو تا خانم که کنارشون واستادن می‌شه و به مریم و شهره اشاره می‌کنه کــه اونام گوش کنن "... .
و ....

دانلود كتاب

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |

بگــــذار آفتاب بتابد! 

از پشت ويترين

 مي شود دنيا را خريد ، گذاشت گوشه ي اتاق

 مثل پيراهنم

كه شب ، قبل از صداي قلبم مي خوابد

بخــــــــواب!

فاصلـــــــــ ــه همين قدر است

دنيا همين قدر

همين قــــــدر كه شيشه هاي ويترين را بشكنيم

و آفتاب بي واسطه بتابد

روي صورتت .

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |

خانمي در زمين گلـف مشغـــول بازي بود.ضـــربه اي به توپ زد کـــه باعث پرتاب توپ به درون

بيشـــه زار کنار زمين شد. خانم براي پيدا کردن توپ به بيشه زار رفت که ناگهان با صحنه اي

روبرو شد . غورباقــــه اي در تلـه اي گرفتار شـده بود. غورباقـــه حرف ميزد! رو به خانــم كرد و

گفت: اگـــر مرا آزاد کني سه آرزويت را برآورده ميکنم . خانـم ذوق زده شد و سريع غورباقـــه

را آزاد کرد . غورباقـــــه به او گفت: نگذاشتي شرايط برآورده کردن آرزو ها رو به تو بگويم ...

هــر آرزويي کـه برايت برآورده کردم 10 برابر آن را براي همسـرت برآورده ميکنم . خـانم کمـي

تامل کرد و گفت مشکلي ندارد . آرزوي اول خود را گفت : ميخواهم زيباترين زن دنيا شوم.

غورباقه به او گفت:اگر زيباترين شوي شوهرت 10برابر تو زيباتر مي شود و ممکن است او را

از دست بدهي . خانم گفت : مشکلي ندارد .

پس آرزويش براورده شد.

بعد گفت ميخواهـم ثروت مندترين فــرد دنيا شوم . غورباقه به او گفت: شوهرت 10 برابر تو

ثروتمندتر ميشود و ممکن است به زندگي تان لطمه بزند .

خانم گفت:نه هرچه من دارم مال اوست و انوقت او هم مال من است .

پس آرزويش براورده شد .

آرزوي سومش را که گفت غورباقه جا خورد و بدون چون و چرايي برآورده کرد .

خانم گفت : ميخواهم به يک حمله خفيف قلبي دچار شوم!!!!!!!!!!!!

خانما هم آرزوهايي دارن ها

نوشته شده در تاريخ شنبه 2 بهمن 1389برچسب:, توسط MoMi |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.