مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد. او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
نتیجه اخلاقی داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است از مواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد. این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.
اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می دهم. شما بخورید، من نهار نمی خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی – دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می کرد و نق می زد، ولی زن می خندید و تبسم می کرد و با او حرف می زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم.
......ادامه مطلب......
ادامه مطلب...
12......ادامه مطلب.......
جالبه حتما بخونين
ادامه مطلب...
دارم از چشات ميافتم * چي دليل اين سقوطه؟
تا ميپرسم عشق چي ميشه * رو لبات مهر سكوته
نميتونم خيلي سخته * برم از عشقت جدا شم
اما تو منو نميخواي * بهتره پيشت نباشم
مي خوام از فكرت رها شم * اما ميدونم نميشه
دلتنگي مياد سراغم * باز ميشم مثل هميشه
ياد تو مياد كنارم * گريه تو چشام مياره
ميدونم راهي كه رفتي * ديگه برگشتن نداره
من از تو جز يه خاطره هيچي ندارم
درود درود به همه ی دوستای ناز و دوست داشتنیه خودم
خوبین که الحمدا... ؟ خب خدا رو شکـــــــــــــــــــر
امروز آخرین امتحانمم دادم و خلاص.... آخیــــــش راحت شدم نمیدونین چه روزای سختی بودو سخت تر گذشت
از همه ی دوستان گلمم که نتونستم تو این چند وقت بهشون عرض ادبی کرده باشم عذر خواهی میکنم...
دیگه من اومدم که بترکونممممممممممممممم
درود بر شما
خوبين بچه ها؟ چه خبرا؟ اولا بذارين از يك فرصت 30 ثانيه اي استفاده كنم و از همه ي دوستان گلم كه چه از طريق وب، چه از طريق ميل، چه روم ... باهاشون در ارتباطم يك عرض ادبي كرده باشم و بهتون بگم كه همتونو دوست دارم يك دنيا فقط يه نمه گلايه كوشمولو دارم كه چرا وقتي تشريف فرما ميشين به وب خودتون نظر نميذارين بي معرفتاااااااااااااااااااا هاااااااااااااا؟؟؟؟؟؟
خب 30 ثانيه تمام شدو بريم سر موضوع بعدي؛ امروز داشتم همينجوري تو نت ول مي گشتم كه چندتا عكس خيلي جذاب رو ديدم كه مضمون عكسها «هنر نمايي روي پوست تخم مرغ» بود... آفرين خوب حدس زدين، مي خوام همين عكسا رو بذارم كه شما عزيزان هم ببينيدو لذت ببريد از اين هنرمندي!
اين يك نمونه از اين هنرمندي
من موندم چجوري توي اين تخم مرغ ها رو خالي كرده؟؟؟؟!!!!! عجبااااااااا
خب تا درودي ديگر بدرود...
براي ديدن بقيه عكسا هم تشريف بياريد ادامه مطلب... حتما ببينيد كه خيلي زيباست!!!
ادامه مطلب...
مهرورزان زمان های کهن
هرگز از خويش نگفتند سخن
که در آنجا که " تو" يی
بر نيايد دگر آواز از "من"!
ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به ياد
هر چه ميل دل دوست،
بپذيريم به جان،
هر چه جز ميل دل او ،
بسپاريم به باد!
آه !
باز اين دل سرگشته من
ياد آن قصه شيرين افتاد:
بيستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که چو کبک ،
خنده می زد " شيرين" ،
تيشه می زد "فرهاد"!
نه توان گفت به جانبازی فرهاد : افسوس،
نه توان کرد ز بيدردی "شيرين" فرياد .
کار "شيرين" به جهان شور برانگيختن است!
عشق در جان کسی ريختن است!
کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آويختن است .
رمز شيرينی اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين ،
بی نهايت زيباست :
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست :
جان چراغان کنی از عشق کسی
به اميدش ببری رنج بسی .
تب و تابی بودت هر نفسی .
به وصالی برسی يا نرسی!
سينه بی عشق مباد!!
نامه ي همسري به همسري
برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.
برای همه وقت هایی که به حر ف هایم گوش کردی.
برای همه وقت هایی که به من شهامت و جرأت دادی.
برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.
برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.
برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.
برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.
برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.
برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من هستی.
برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم".
برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.
برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.
برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.
برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.
برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.
برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.
به خاطرهمه این ها، هیچ وقت فراموش نکن که:
همیشه برای گوش دادن به حرف هایت آمادگی دارم.
همیشه پشتیبانت هستم.
من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود.
فقط کافی است چیزی از من بخواهی، بلافاصله از آن تو خواهد شد.
می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.
من کاملاً به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.
در دنیا تو از هر چیزی برایم مهمتر هستی.
همیشه دوستت دارم، چه به زبان بیاورم چه نیاورم.
همین الان در فکر تو هستم.
تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.
من همیشه برای تو این جا هستم و دلم برایت تنگ است.
هر وقت که احتیاج به درد و دل داشتی روی من حساب کن.
تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری.
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…
نویسهٔ چینی سنتی به مفهوم عشق (愛) که از یک قلب
(در وسط) تشکیل شده که حاوی «کشش»، «احساس» یا «تفاهم» است
و یک احساس با ارزش را تداعی میکند.
انواع عشق:
- عشق حیرانی - اصطلاح حیرانی (Agape) توسط مسیحیان اولیه (و به خصوص یونانیان، ریشه این کلمه یونانی است) برای اشاره به پذیرش بی قید و شرط و دوست داشتن یک فرد اطلاق شدهاست. این نوع از عشق بر اساس تصمیم و نه احساسات شکل میگیرد.
- عشق با وقار - نوعی رفتار مودبانه وموقرانه که در اواخر قرون وسطی در مورد خانمها و عاشقان آنها به کار میرفت.
- عشق دروغین - نوعی عشق نادرست با هدف کسب مادیات(می توان مفهوم عشق را برای این نوع، قائل نشد.)
- عشق جنسی (eros) - میل جنسی نسبت به یک فرد
- عشق به خانواده - عشق به افراد خانواده و مهربانی به آنها
- عشق آزاد - رابطه جنسی بر اساس انتخاب فرد که محدود به ازدواج نمیشود
- شیفتگی - در عهد جدید به معنای عشق احساسی مشروط به کار میرود یعنی «دوستت دارم چون...»
- عشق افلاطونی – یک رابطه نزدیک که درآن رابطه جنسی وجود ندارد یا سرکوب یا محدود شدهاست.
- عشق ظاهری - رابطه عاشقانهای که در آن پختگی لازم وجود ندارد و «راستین» نیست. این کلمه دارای بار معنایی منفی است و تاکید دارد که عشق در دوران جوانی معمولاً کمتر راستین و واقعی است.
- عشق به مذهب - تعهد و دوست داشتن خدا یا مذهب
- عشق رومانتیک ـ علاقهای که ترکیبی از صمیمیت و میل جنسی است
- عشق راستین - عشق بدون قید و شرط یا انگیزه خاص. دوست داشتن فرد فقط به خاطر خود و نه رفتارها یا عقایدش. همچنین به عشق بی قید و شرط اشاره دارد.
- عشق یک طرفه - مهرعاطفهای که یک طرفهاست
- شهوت - عاطفه بر اساس شهوت و تمایل به ارضای نفس.
- عشق لحظهای - عشقی که در لحظهای که فرد برای اولین بار با فردی تماس میگیرد به وجود میآید. از این عشق به مراتب در داستانها و ادبیات یاد شدهاست وبه “ love at first sight ” معروف است.
عشق مستلزم فداکاری - فداکاری و گذشتن از جان یا چیز با ارزش دیگری برمبنای عشق.
اميدوارم از بهترين عشق ها بهترين استفاده رو ببريد...
سلام سلام بچه ها
من اومدم . بذارين اول از همه ولي با يكم تاخيــــر
ميلاد با بركت حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) رو بهتون تبريك بگــم
و ميبخشيد بچه ها كه يكم دير آپ ميكنم. بايد به عـــرض برسونم كه اين بنده ي حقيــــــر يك چند روزي
نبودم تا به خدمت تك تك دوستان برسم و عرض ادبي كرده باشم .
فقط از دور شاهد همراهي گرم شما عزيزان بودم كه با نظرات قشنگتون آدم رو دلگرم مي كرديدو بايد از
همين جا به رســـــم ادب و ارادتي كه نسبت به شماهــــا دارم يك تشكــــــــر خالصانــــــــه بكنم و بگم
كه خيلي خوشحالم كه دوستاي عزيزي مثل شما دارم.
خب جواب تعداي از دوستان درست بوده كـــه انشاا.. هفته ي ديگـــــــــــه جواب رو بهتون ميگــــــم و به
دوستـــــــان گلي كه جواب درست دادن يك هديه ي بسيار ناقـــــابل طبق قولي كه داده بودم از محمــد
دريافت ميكنند.
وجدان محمد : هديه قشنگي بدي هااااا محمد . وگرنه سر و كارت با چوبه .
محمد : چشـــــــــم . مگه ميشه ندم . كجا ميتونم همچين دوستاني پيدا كنم ...
بازم از همه تون ممنونم بچه ها . به دوستايي مثل شما افتخـــــــــــــار مي كنم .
خب فهلنــــــــي با اجازه ي همتون
سلام سلام صدتا سلام
خوبين بچه ها؟ چه خبرا؟
امروز اومدم با تست هوش
واااااااااااااااي اين تست هوش چي ميتونه باشه؟!!!!!!!
هركي حدس بزنه از طرف من يك هديه داره البته واقعا چيز بي ارزشيه ولي فقط مي خوام بدونين كه
چقــــــــــــدر دوستون دارم
يك لحظه همين جا وايسين ! (ايست)
فكر نكنين كه قراره ماشين برنده بشينـــــا بلكه هديه يك آپارتمان لوكسه
خب از شوخي بگذريم كه تا نگفتين 70 درصده شوخيا جديه هااااااااا
بهتره بريم واسه طـــــرح سوال :
دو ماه ديگه قراره يك تغيير و تحولي تو زندگيم ايجاد بشه . تغيير و تحول كه نميشه گفت ولي يك تجربه ي
بزرگي محسوب ميشه!
مي تونين حدس بزنين كه چي ميتونه باشه؟؟؟!!!
بچه هايي كه از طريق ايميل باهاشون در ارتباطم بايد بگم كه جواب از طريق ايميل جزء هديه قرار نميگيره.
فقط تو قسمت نظرات
سلام بچه ها ! خوبين انشاالله؟
خب با يك شعر ديگه چطورين؟ به قول يك از بچه ها وقتي به يك چيزي پيله مي كني ول كن ماجرا نيستي ،
حالا منم چند روزي كه يكم درگير خودم بودم فقط با شعر ميومدم پيشتون .
از اين به بعد سعي مي كنم ديگه با روحيه اي شاد به خدمت برسم !
ميخواستم همين جا از همه ي دوستان خوبم يك تشكر داغه داغ بكنم . چه از دوستاي دانشگاهيم : امير جان
خودم ، علي آقاي گل ، محسن ، سعيد ، پويا و بقيه ي بچه هاي گل كلاس....
و همچنين از دوستاي گل خودم كه با نظرات قشنگتون آب سردي بودين به اين دل سوزان ما (اين جمله يك دفه
به ذهنم رسيد)!
رهــــا (دوستي كه از گريه متنفره و هيچ وقت با روحيه اي كسل كننده به وبش نرين ها)
زهـــرا (فقط در يك جمله ميتونم بگم خيلي خوبي ولي وب من خوشگل تره)
هالـــه ( كه با جملات كتابيش و صد البته شيرين و دوست داشتنيش ما رو خجالت زده كردو رفت)
يلــــدا ( يعني تركوندي ، ولي وبت داره منفجر ميشه از بس كه حجمش بالاي)
و بقيه دوستاني كه از طريق ايميل باهاشون در ارتباطم چه از واسم نظر خصوصي ميذارن !
از همتون ممنونم...
بعد از اين سخنراني بريم سراغ شعرمون كه داره از دهن ميفته ديگه ....
تو باراني
و من گنجشك كوچكي
در پناه درختها
هميشه همينطور بوده
كسي كه در پناه درختها ايستاده
دو بار خيس مي شود !
امشب
شعري در من است
كه متولد نمي شود.
بايد در اتاق را باز كنم
صدايي مي گويد
ماه پشتِ در ايستاده
با شعري در نگاه ،
اناري در دست ،
و آواز ستاره اي در گلو !
مي بخشيد بچه ها كه يكم پست هاي غمگين ميذارم آخه دلم خيلـــــــ ـــــــي گرفته...
شما به بزرگي خودتون ببخشيد !
ديدن ادامه مطلب خالــــ ــــي از لطف نيس دوستان...
ادامه مطلب...
نام کتاب: رمان خواستگاری یا انتخاب
نویسنده: م. مودب پور
تعداد صفحات : 88
فرمت کتاب : pdf
زبان کتاب: فارسی
توضیحات:
یک رمان بسیار زیبا و جالب درمورد خواستگاری که قسمتی از متن آن را در زیر می بینید:
"فریبا و شهـــره واستادن و منتظــرن که مترو بیاد. در ضــمن دارن با همدیگه صحبت میکنن. تو مترو یه عده خانم و آقـا هم هستن. البته بیشتر خانمها هستن. " فریبا: یه دختر، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش توی یه مغازه و براش مشتری بیاد و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونش!
مریم: من که از این جرأت آ ندارم به بابا بگم من میخوام برم خواستگاری!
فریبــا: پس حق انتخاب مــا چی میشــه؟! یعنی ما محکومیم کــه همیشــــه انتخاب بشیم؟ حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!
مریم: آخه چه جوری میشه؟! یعنی اگــه ما دو تا این رســـم و عوض کنیم، دیگـــه از این به بعد جـــای اینکه پسرا بیان خواستگاریه دخترا ، دخترا میرن خواستگاری پسرا؟!
"تو همین موقع فریبا متوجه صحبت دو تا خانم که کنارشون واستادن میشه و به مریم و شهره اشاره میکنه کــه اونام گوش کنن "... .
و ....
بگــــذار آفتاب بتابد!
از پشت ويترين
مي شود دنيا را خريد ، گذاشت گوشه ي اتاق
مثل پيراهنم
بخــــــــواب! فاصلـــــــــ ــه همين قدر است دنيا همين قدر همين قــــــدر كه شيشه هاي ويترين را بشكنيم و آفتاب بي واسطه بتابد روي صورتت .
خانمي در زمين گلـف مشغـــول بازي بود.ضـــربه اي به توپ زد کـــه باعث پرتاب توپ به درون
بيشـــه زار کنار زمين شد. خانم براي پيدا کردن توپ به بيشه زار رفت که ناگهان با صحنه اي
روبرو شد . غورباقــــه اي در تلـه اي گرفتار شـده بود. غورباقـــه حرف ميزد! رو به خانــم كرد و
گفت: اگـــر مرا آزاد کني سه آرزويت را برآورده ميکنم . خانـم ذوق زده شد و سريع غورباقـــه
را آزاد کرد . غورباقـــــه به او گفت: نگذاشتي شرايط برآورده کردن آرزو ها رو به تو بگويم ...
هــر آرزويي کـه برايت برآورده کردم 10 برابر آن را براي همسـرت برآورده ميکنم . خـانم کمـي
تامل کرد و گفت مشکلي ندارد . آرزوي اول خود را گفت : ميخواهم زيباترين زن دنيا شوم.
غورباقه به او گفت:اگر زيباترين شوي شوهرت 10برابر تو زيباتر مي شود و ممکن است او را
از دست بدهي . خانم گفت : مشکلي ندارد .
پس آرزويش براورده شد.
بعد گفت ميخواهـم ثروت مندترين فــرد دنيا شوم . غورباقه به او گفت: شوهرت 10 برابر تو
ثروتمندتر ميشود و ممکن است به زندگي تان لطمه بزند .
خانم گفت:نه هرچه من دارم مال اوست و انوقت او هم مال من است .
پس آرزويش براورده شد .
آرزوي سومش را که گفت غورباقه جا خورد و بدون چون و چرايي برآورده کرد .
خانم گفت : ميخواهم به يک حمله خفيف قلبي دچار شوم!!!!!!!!!!!!
خانما هم آرزوهايي دارن ها
سلام دوستان
امروز براتون چند تا والپيپر فوق العاده زيبا و با كيفيت از حيوانات آماده كردم ، اميــــــــــــــدوارم از ديدنشون لذت ببرين...
نام کتاب : پریا برای سادگیت
نویسنده : ندا بشر دوست
حجم کتاب : ۲٫۷۵ مگابایت
قالب کتاب : PDF
منبع : wWw.98iA.Com
خلاصه داستان :
قصه ی زندگی پریا دختری با شخصیتی وابسته و خجالتی و آغاز آشنایی او با امیر پسری خود ساخته و مقتدر که با ازدواج آنها بخاطر عشق به سادگی های او داستان آغاز میشود و حالا که ۶ ماه از ترک امیر بعد از ۴ سال و نیم زندگی مشترک روایت مرور خاطرات لحظه به لحظه افکار و اشتباهات پی در پی او در زندگی با وجود عشق شدید این دو و تفاهم و درک متقابل نسبت به هم که چگونه به سوء تفاهم و نفرت از یکدیگر انجامید.. در این بین زندگی پریا با زندگی پیرمرد همسایه و آشنایی با خاطرات بسیار تلخ او عوض میشود و به جنبه دیگری از زندگی پی میبرد.. آیا او موفق میشود نظر امیر را برگرداند؟!.. کتاب زیبائیست.. خواندنش را توصیه می کنم. |
دختری را که در تصویر می بینید ، کتی کرکپاتریک نام دارد؛ کتی 21 ساله به همراه نامزد 23 ساله خود نیک برای جشن عروسی شان آماده می شوند.
این عکس تنها چند دقیقه قبل از مراسم عروسی این دو جوان ، در روز 11 ژانویه 2005 گرفته شده است.
کتی مبتلا به سرطان است و بیماری وی در بدترین وضعیت خود قرار دارد؛ وی مجبور است هر روز ساعاتی زیر نظر پزشک و دستگاه های مخصوص قرار بگیرد. در این عکس ، نیک منتظر است تا کتی یکـــی دیگر از شیمی درمانی هایش به پایان برساند..
ادامه مطلب...
دو فــــرشته ی مسافـــــر
دو فرشته مسافر، برای گذارندن شب، در خانه خانواده ای ثروتمند به زمین فرود آمدند. اين خانواده رفتار نامناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زير زمين سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته اول در ديوار زير زمين شکافي ديد و آن را تعمير کرد. وقتي کـــه فرشته دوم از او پرسيد که چرا چنين کاری کردي، پاسخ داد: همه امور بدان گونه که نشان مي دهند نیستند!
شب بعد، اين دو فرشته به منزل خانواده ای فقير ولي بسيار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذايی مختصر، زن و مرد فقير رختخواب خود را در اختيار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد، فرشتگان زن و مرد فقير را گريان ديدند؛ چون گاو آنها که شيرش تنها وسيله گذران زندگيشان بود در مزرعه مرده بود. فرشته دوم ناراحت شد و از فرشته اول پرسيد: چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيفتد؟ خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين حال تو کمکشان کردی، اما اين خانواده دارايی اندکی دارند و با این حال تو گذاشتي گاوشان هم بميرد؟!
فرشته اول پاسخ داد: وقتي در زيرزمين آن خانواده ثروتمند بوديم، ديدم که در شکاف ديوار کيسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسيار حریص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از ديدشان مخفي کردم.
ديشب وقتي خوابيده بوديم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقير آمد و من به جايش آن گاو را به او دادم!
نتيجه اخلاقي : همه امور بدان گونه که نشان مي دهند نيستند و ما گاهي اوقات خيلي دير به اين نکته پي مي بريم.
پس به گوش باشيد؛ شايد کسي که زنگ خانه ما را مي زند فرشته ای باشد که به ديدار اعمالمان آمده است!
سلامـــــــ دوستان
امروز میخوام چند تا آهنگ لایت بسیار زیبا از موزیسین معروف ژاپنی برای دانلود واسه ی شما خوبان بذارم..
امیدوارمــــ خوشتونــــ بیاد...
forbidden kiss all good things medwyn goodall
please all good things medwyn goodall
lancelot du lac all good things medwyn goodall
machu picchu all good things medwyn goodall
vicuna all good things medwyn goodall
king arthur all good things medwyn goodall
به سر پوش زمين بنگر ،
هزاران نقطه سوسو مي زند اما ،
اگر آن كهكشان از هم بپاشد بر زمين ريزد
تو باور كن كه يك قطره از آن باران رحمت زا
به روي كلبه ي چوبين من
هرگز نمي رقصد ، نمي غلطد .
و اما ؛
اگر يك تير به زهر آلود
در شامي سياه و تار
ناگه از كمان خود جدا گردد ،
بسانِ مرغكي از كوچ برگشته
به سوي سينه ام آيد
و حتي پيش از آنكه من به خود آيم ،
درون سينه ام نالد :
كه اي مرد جوان ،
آغوش قلبت روي من بگشا ،
كه من از مردم خوشبخت مي ترسم ...