به سر پوش زمين بنگر ،
هزاران نقطه سوسو مي زند اما ،
اگر آن كهكشان از هم بپاشد بر زمين ريزد
تو باور كن كه يك قطره از آن باران رحمت زا
به روي كلبه ي چوبين من
هرگز نمي رقصد ، نمي غلطد .
و اما ؛
اگر يك تير به زهر آلود
در شامي سياه و تار
ناگه از كمان خود جدا گردد ،
بسانِ مرغكي از كوچ برگشته
به سوي سينه ام آيد
و حتي پيش از آنكه من به خود آيم ،
درون سينه ام نالد :
كه اي مرد جوان ،
آغوش قلبت روي من بگشا ،
كه من از مردم خوشبخت مي ترسم ...
نظرات شما عزیزان: